بارانباران، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

باران یکی یدونه ی ما

بعد از 5 ماه و 9 روز

سلامممممممممممم من بالاخره اومدم هورررررررررررررررررااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا باران عزیزم امیدوارم از دستم ناراحت نشی که تو این چندوقت برات مطلب نذاشتم آخه عزیزم درسام خیلی زیاد شده و وقت نمیکنم بیام اینترنت ولی از این به بعد سعی میکنم بیشتر بیام و برات مطلب بذارم وایییییی عزیزم اینقدربامزه و دوست داشتنی شدی  که دوست دارم بخورمت!!!!!  و حالا میخوام از کارایی که انجام میدی بگم: وقتی بغل کسی هستی دوست داری که بشینی و همه جارو نگاه کنی . علاقه ی زیادی به تلویزیون داری و وقتی که تلویزیون نگاه میکنی حتی پلک هم نمیزنی البته مازیاد نمی ذاریم تی وی نگاه کنی ولی بعضی وقتا که گریه میکنی واسه...
27 مهر 1391

باران جونم 1 ماهه شد

                          سلاممممممممممممممممممممم امروز بارانم ١ ماهه شد باورم نمیشه که اینقد زود گذشت تمام دقایق مانده از عمرم به همراه زیباترین بوسه های عاشقانه هدیه ای برای عزیزترینم جوجه کوچولوی خاله ماهگیت مبارککککککککککک   قربون این نگاه کردنت برم جوجوی مننننننننننننننننننننن بقیه عکس ها در ادامه مطلب       مثل فرشته ها خوابیدی فداتشم   اینجا مادرجون داره باهات حرف میزنه توام اینجوری نگاش میکنی   اینجا هم ویلای دو...
20 خرداد 1391

باران و زردی

سلاممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم   روز شنبه باران جونم وقت دکتر داشت و دکتر احتمال داده بود که باران زردی داشته باشه به همین دلیل واسش آزمایش نوشته بود. صبح روز دوشنبه مادرجون و زندایی مامانی(لیلاجون) باران رو به آزمیشگاه بردن و جواب آزمایش رو بابایی ظهر رفت و گرفت. شب ساعت ٨ اینطورا بود که بابایی زنگ زد خونه و گفت جواب آزمایش رو به چندتا دکتر نشون داده و دکترها گفتن که زردی باران جون بالاست و باید هرچه زودتر بستری بشه خلاصه ساعت ١٠ بود که باران رو به بیمارستان بردن و بستری کردن و چون مامانی دلش طاقت نمیاورد که ٢ روز از دخملش دور بمونه همراه باران به بیمارستان رفت و بابایی برای اینکه مادر و دختر پیش هم باش...
6 خرداد 1391

عکس های باران جونم

سلام بالاخره طلسم شکسته شد و امروز وقت کردم که بیام و عکس های هفته ی اول باران جون رو براتون بذارم باران پرسپولیسی باران جونم در خواب ناز قربونت برم که اینقد ناز خوابیدی عسلممممممممممممممممممممممممممممممممممممم   ...
27 ارديبهشت 1391

باران و 20 اردیبهشت

سلام باران عزیزمان دیروز در بیمارستان آتیه به دنیااومد و با اومدنش همه ی ما رو خوشحال کرد منم با بدنیا اومدن باران جون رسماخاله شدم    اینم عکس باران جونم تو بیمارستان عاشقتم عزیزدلمممممممممممممممممممممممممممممممممممممم ...
24 ارديبهشت 1391

سیسمونی باران جونم

سلام امروز میخوام عکسای سیسمونی و اتاق باران جون رو براتون بذارم ولی اول باید تولد شوهر خواهری رو بهش تبریک بگم. شوهرخواهرعزیزم تولدت مبارک و حالا سیسمونی باران جونم در ادامه مطلب   کالسکه_تاب_کریر نمایی از تخت خواب سرویس حمام پارک بازی که البته هنوز باز نشده ساک حمل باران جون پشه بند(مامان ریحان عسلی زحمتشو کشیدن) میزو مبل نمای کلی از کمد و عروسک هاو لباس ها لباسی که وقتی هنوز جنسیت شما معلوم نشده بود من برات خریدم   این لباسو دخترعمه ی مامانی(نسرین جون) از سوئد برات آورده این لباس رو هم دوست مامانی برات آورده این لباس هارو پدرج...
18 ارديبهشت 1391

روز اول سال1391

سلام عزیزم امروز خیلی روز خسته کننده ای بود چون سالگرد پدربزرگ مامانی بود و ما از صبح مهمون داشتیم تا ساعت ٨ شب. و اما لحظه ی تحویل سال: بعد از اینکه سال تحویل شد مامانی و بابایی به خونه ی پدرجون (مادری) اومدن و بعد به خونه ی عزیز(مامان بابایی) رفتن و دیدو بازدید عیدشون رو انجام دادن و دوباره پیش ما برگشتن تا برای پذیرایی از مهمون ها به ما کمک کنند   ...
11 ارديبهشت 1391

شما در هنگام تولد چه چیزی گفتید؟

1. ما نخواییم بیایم بیرون کیو باید ببینیم؟ 2. دستتو بکش خودم میام بیرون 3. برید کنار من اومدم 4. من به نشانی اعتراض سکوت کردم 5 . من متعلق به همه ام 6. آی لاویو پی ام سی 7. دخترم یا پسر؟ 8. یا علی !!!!! 9. نا محرم تو اتاق نباشه شورت پام نیست 10. از تعجب تا 2سال حرف نزدم 11. من چیزی نگفتم همه گفتن عجب عروسکیه 12. اوفففففف عجب چیزی این پرستاره ١٣ . من کیم؟تو کی هستی؟اینجا کجاست؟ ...   ...
29 اسفند 1390

باران

سلام  من (خاله جون) مدتی بود که میخواستم برای باران جونم که هنوز به دنیا نیومده و قراره اواخر اردیبهشت به دنیا بیاد وبلاگ درست کنم ولی وقت نمیکردم و بالاخره امروز طلسم شکسته شد و من در تاریخ ٢٨/١٢/١٣٩٠ این وبلاگ رو برای عزیز دلم درست کردم. باران جونم امیدوارم بتونم همه ی خاطراتت رو برات ثبت کنم. ...
29 اسفند 1390